حس مالکیت
 
من وتنهایی
 
 

دیشب با مریم بودم. بین صحبتاش یهو حرف از رفتن زد. گفت با خونوادش صحبت کرده وقرار شده بره لندن. یهو دلم ریخت. گفتم واسه چی؟ گفت آخه امیر میخواد بره من بدون اون دووم نمیارم. اون عزیزترین دوستمه. هرجا اون باشه منم همونجام. بغض کردم . موزیک توی ماشینم باعث شد اشکام بریزن. وقتی مریم این حالمو دید موزیکو خاموش کرد وگفت این اشکا الان یعنی چی؟ چه معنی میده؟ نمیدونم. سعید بعد رفتن تو خیلی حساس وضعیف شدم. تا کسی حرف رفتنو میزنه قلبم از جا در میاد. شاید اشکام واسه خاطر این بود که یاد حرفای تو افتادم. وقتی با هم بودیم وقتی شاد شاد بودیم تو اوج شادی وقتی میگفتم چرا منو وابسته خودت میکنی برمیگشتی میگفتی من اینکارو نمیکنم. وابسته نشیا. من تکلیفم معلوم نیست. شاید از ایران رفتم واسه همیشه. پس خودتو پاگیر ودلبسته من نکن. اون وقت همه حال خوشم با این حرفات خراب میشد. دیشب یهو یاد اون روزا افتادم .

بعد از اولین دیدارمون  دیگه تماسهای تلفنی پشت هم بود وابراز علاقه تو ووعده دیدارهای بعدی. فکر کنم توی سومین دیدارمون بود که حس کردم دارم نسبت بهت حس مالکیت پیدا میکنم  وفکر میکنم  تو کاملا فهمیده بودی چون وقتی شبش اومدم خونه و آخر شب قبل خواب واست نوشتم که دارم نسبت بهت حساس میشم ویه جور حس مالکیت دارم گفتی آره . فهمیدم. گفتم از کجا؟ گفتی حالا.  آره دیگه شاید از اون روز به بعد بود که همه چیز کم کم عوض شد. یه روز با تو درباره ازدواج صحبت کردم. گفتی آره خوبه. سربسته موضوع رو به اونجا کشوندم که شاید بتونیم  به این دوستی جدی تر فکر کنیم که یهو خیلی محکم گفتی ببین مرآت تو شاید واسه خیلی پسرا ایده آل باشی وخیلیا بخوان داشته باشنت چون دختر خوبی هستی معتقدی وخیلی چیزای دیگه ولی من نه. پس اگه احساس میکنی داری وابسته میشی تمومش کن این رابطه رو. جا خوردم . تو چی میگفتی. احساس کردم خیلی از خودت ممنونی. تحقیر شدم وحشتناک. غرورم شکسته شد ولی چرا بیخیال تو واین رابطه نشدم. اگه عاقل بودم با این حرفت که از 100تا فحش بدتر بود باید تمومش میکردم ومیرفتم. مگه تو کی بودی که به خودت اجازه میدادی با من اینجور صحبت کنی؟ الان که فکر میکنم میگم شاید ترس از تنها شدن دوباره باعث شد بمونم وبیخیال حرفایی که زده بودی شم. خواستم برم ولی بهت عادت کرده بودم. حدود 2 ماهی میشد که با هم بودیم. به تو به زنگ زدنات به قرارای هفتگیمون  عادت کرده بودم  چون اولین مردی بودی که به خودم اجازه دادم قشنگترین حسا رو با اون تجربه کنم. توی اون 2 ماه به این نتیجه رسیده بودم که تو اونی که نشون میدادی نیستی  مثل پسرای دیگه ای فکرت وعملت مثل اوناست فقط ظاهر فریبنده ای داری  از اونجا که منم دختری نبودم که بعد جدا شدن از تو سراغ یکی دیگه برم وکلا حالم از هرزگی  و هر وقت با یکی بودن به هم میخوره ترجیح دادم ادامه بدم باهات. به خاطر ترس از تنها شدن دوباره پا گذاشتم روی غرورم  وتو هم که نقطه ضعفم رو فهمیده بودی شروع کردی به جولان دادن. مخصوصا که 2 شب بعد که وحشتناک دلتنگت بودم زنگ زدم ووقتی صداتو از اون ور خط شنیدم گفتم  که خیلی دوستت دارم و تو هم جواب زیبایی دادی وگفتی مرسی. جالب بود. الان که فکر میکنم میبینم راست میگن که نباید به پسر جماعت عشق وعلاقه رو حتی اگه زیادم باشه نشون دادو دوست داشتنو اعتراف کرد چون بیجنبن و دیگه خدا رو بنده نیستن. قدیما میگفتن علاقتونو به هم ابراز کنید به هم بگید چقدر همو دوست دارید چون این به دوام رابطه کمک میکنه ولی امروزه میگن اگه از عشق در حال انفجارید بیان نکنید چون باعث دور شدن طرف مقابلتون میشه. چقدر قدیما با الان فرق داره همه چیزش حتی عشق ودوست داشتنش. 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 23:5 :: توسط : مرآت

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من وتنهایی و آدرس tanha2076.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1