جدایی؟؟
 
من وتنهایی
 
 

اولین  باری که خواستم رابطمونو تموم کنم شب تولدت بود. 3 ماهی میشد با هم بودیم. داشتنت برام لذت بخش بود ولی آرامش نداشتم. واقعا نداشتم. وقتی با هم بیرون میرفتیم برگشتنی  تو خوشحال بودی وسرزنده ومن میرفتم توی لاک خودم. هر وقت که با تو خلوت میکردم احساس وابستگی بیشتری بهت میکردم و فکر آینده وترس دل کندن از تو عذابم میداد. فکر کردم  به یک رابطه 3  ماهه راحت تر میشه پایان داد تا به رابطه ای که سالها طول بکشه. 17 مرداد تولدت بود. اون روز رو مرخصی گرفتم. میخواستم حتی اگه 10 دقیقه هم کنارتم با خیال راحت باشم نه اینکه مدام چشمم به صفحه ساعتم باشه تا  دیر نشه. روز قبلش رفتم ویه مانتوی شیک ویه شال  جدید خریدم. میخواستم شیک وتمیز بیام پیشت. آخه روز تولدت بود. نمیدونستم چی واست بگیرم. 3 ماه بود با هم بودیم ولی هنوز سلیقت دستم نبود. تصمیم گرفتم گل بگیرم. شب قبلش یه نامه 4 صفحه ای برات نوشتم. ترجیح میدادم بعضی چیزا رو بنویسم برات. چون فکر میکردم آدما وقتی میخونن دقتشون بیشتر تا وقتی که گوش میدن. واست نوشتم که خیلی دوستت دارم وهمین دوست داشتن ممکنه بعدها اذیتم کنه. نوشتم که من دنبال لذت وآرامش روحیم نه جسمی  و ترجیح میدم با کسی باشم که با شنیدن صدام یا دیدن من آروم بشه نه با لمس تنم وخیلی چیزای دیگه. صبح تر وتمیز وشیک با آرایش ملایم ونامه و یه دسته گل رز زیبا اومدم پیشت. وقتی دیدیم تعجب کردی. انتظار نداشتی اون وقت روز منو با اون تیپ ببینی. وقتی گفتم واسه خاطر تو امروز رو مرخصی گرفتمو زیبا کردم کلی ذوق کردی وخواستی بریم خونه دوستت. ولی نه دیگه. من تصمیممو گرفته بودم. گل رو با نامه بهت دادم ورفتم خونه. یک ساعت بعد دیدم اس دادی وبابت گل کلی تشکر کردی ولی درباره نامه چیزی نگفتی. غروب بود که زنگ زدی وبعد از کلی مقدمه چینی وتشکر گفتی مرآت اگه ازم جدا شی دلت برام تنگ نمیشه؟ واسه من؟ واسه بوسه هام؟ من سکوت کرده بودم وچیزی نمیگفتم. گفتی مرات ولی من دلم برای تو تنگ میشه. واسه تو واسه خنده هات. واسه عشوه هات . گفتی که فال تولدتو گرفتی ونوشته شده بود کسی در زندگیت وجود داره که باعث میشه کل زندگیت متحول بشه ودستخوش تغییرات خوب. تو معتقد بودی اون نفر منم. نهایت گفتی من دارم سخت میگیرم. گفتی آینده وگذشته رو بیخیال شو. گفتی آدما باید از حالشون لذت ببرن. کسی که آینده رو ندیده پس لزومی نداره ترس از آینده باعث شده خودمونو از لذتهای حال محروم کنیم. اونقدر گفتی وگفتی که من فراموش کردم حرفهایی رو نه به زبان که بر روی کاغذ آوردم وباید عملیشون کنم.همه چیزو فراموش کردم. تموم اون 4 صفحه نوشته رو که از بریدن یه رابطه بی هدف  میگفت  نهایت با شنیدن صدات و توجیهاتی که خاص خودت بود فراموش شد واز بین رفت  ودوباره این رابطه با یه شب بخیر گفتن نیمه شبت ویه بوسه پشت بندش  از سر گرفته شد. 

 



نظرات شما عزیزان:

...n...
ساعت0:53---6 شهريور 1392
سلام
داستان زندگیت اشکمو در میاره
دوست داشتی سر بزن بهم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 23:11 :: توسط : مرآت

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من وتنهایی و آدرس tanha2076.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1